شازده کوچولو

ساخت وبلاگ
وشی تلفن از دستش می‌افتد. فکرت از سرم می‌گذرد. تمام نیرویم را جمع کرده‌ام.‌ می‌پرسم: «چی شده؟!» تمام نیرویش را جمع می‌کند. می‌گوید: «مامان‌بزرگ» لقمه‌ی نان و پنیر از دستم می‌افتد. بغض گلویم را تا مرز پارگی می‌فشارد. زیر لب تکرار می‌کنم: «خسته شدم مادر جان؛ دعا کنید برم». می‌گویم و می‌گویم که رفتن خواست دلت بود. شاید که بغض خفه‌ام نکند. آرامم اما سرشار از درد؛ احساس عجیبی است.دلم می‌خواهد مسافری از دور دست‌ها بیاید، سرم را روی سینه‌اش بگذارم و تمام سال‌های سختیت را اشک بریزم. مسافر هیچ نگوید؛ صبر کند، درکم کند و من به بغض امان ماندن ندهم. کاش مسافر مثل تو فهمیدن را بلد باشد. فهمیدن حس‌ها را، ضعف‌ها را، آدم‌ها را ... کاش مثل تو بفهمد و درک کند و هم‌دل باشد و هیچ نگوید ... کاش کسی شبیه تو باشد.در فکرم جست‌جویت کرده‌ام. به سال‌های سیاه نه چندان دور برگشته‌ام. به بودنت؛ به وقتی همه بد بودند و تو بهترین بودی. به وقتی همه زخم زدند و تو همدل بودی. به وقتی هیچ‌کس نفهمید و تو کاری کردی که از سال‌های دور بهتر از هر کاری آموخته بودی؛ تو درک کردی و دم نزدی، ناسزا نگفتی، شکوه نکردی ... فقط حس کردی. اصلن مگر تو چیزی به جز احساس بودی؟! به جز احساس پاک سرکوب‌شده‌ای که تا آخر عمر تنهایت نگذاشت ... حق داشتی خسته باشی جانم. حق داشتی که همه‌ی ما را بگذاری و بگذری. مایی که جز به تنفر با هم نبودیم... و ت شازده کوچولو...ادامه مطلب
ما را در سایت شازده کوچولو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : thelittleprince89o بازدید : 4 تاريخ : يکشنبه 15 بهمن 1396 ساعت: 2:21

حوادث ناگواری که انسان با آن دست‌وپنجه نرم می‌کند، معمولا به‌صورت مستقیم یا غیرمستقیم توسط خود او ایجاد می‌شود. از میان این حوادث، جنگ‌ها بیش‌ترین تاثیر را بر کودکان دارند. پس از جنگ جهانی اول، تصور غالب این بود که درصورت حضور والدین در کنار کودک، از اثرات سوء جنگ روی او به شکل چشم‌گیری کاسته می‌شود اما پژوهش‌های بعد از آن ثابت کرد که کودکان بیش‌تر از بزرگ‌سالان، خطر را فهمیده و به آن واکنش نشان م شازده کوچولو...ادامه مطلب
ما را در سایت شازده کوچولو دنبال می کنید

برچسب : هدیه,برای,کودک,مرده, نویسنده : thelittleprince89o بازدید : 17 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 22:22

این فیلم درباره‌ی دختری است (ماریون) که برای حل مشکلات مالی و رسیدن به معشوقش اقدام به دزدین مبلغ زیادی پول از محل‌کارش می‌کند. او که بسیار مضطرب و دست‌پاچه است، برای فرار از کنجکاوی‌های پلیس به متل دورافتاده‌ای پناه می‌برد تا شب را در آن‌جا بگذراند. صاحب متل (نورمن بیتس) که در نگاه اول عاشق دختر شده، او را به شام دعوت کرده و ادعا می‌کند که به همراه مادرش در ساختمان سه‌طبقه‌ی کنار متل زندگی می‌کند شازده کوچولو...ادامه مطلب
ما را در سایت شازده کوچولو دنبال می کنید

برچسب : روانشناسی,فیلم,روانی,آلفرد,هیچکاک, نویسنده : thelittleprince89o بازدید : 18 تاريخ : جمعه 3 شهريور 1396 ساعت: 22:22

از قحطی واژه می‌ترسیدم؛ یادت هست؟! پنج سال از دوست داشتنت گذشته و حالا هجوم پوچ حرف‌ها، کلمات و جمله‌ها را با پوست و گوشت و استخوانم حس می‌کنم. سرشار از تو و بی‌تو ... پر از حس دوستی و تنفر ... پر از تضاد ... پر از خالی تنها می‌نشینم و ریه‌هایم را پر می‌کنم از جبر نبودنت. دیگر حتی آغوشت را نمی‌خواهم یا به جز آغوشت هیچ نمی‌خواهم ... دیگر نمی‌دانم چه می‌خواهم. هرچه را شبیه توست می‌خواهم و نمی‌خواهم. هر چه مثل تو نیست می‌خواهم و نمی‌خواهم. تو را می‌خواهم و نمی‌خواهم! فکر می‌کنم به زمینی که با تو امن‌ترین جا بود، نه برای زیستن که برای زندگی.‌ به صدایت که شازده کوچولو...ادامه مطلب
ما را در سایت شازده کوچولو دنبال می کنید

برچسب : تولدت مبارک,تولدت مبارک عشقم,تولدت مبارک اندی,تولدت مبارک عزیزم,تولدت مبارک دوستم,تولدت مبارک رفیق,تولدت مبارک خنده دار,تولدت مبارک دوست,تولدت مبارک متن,تولدت مبارک رسمی, نویسنده : thelittleprince89o بازدید : 6 تاريخ : شنبه 17 مهر 1395 ساعت: 2:15

8 اکتبر 2015 00:00 یک‌سال دیگر هم گذشت. امسال تولد 40 سالگی‌ات را جشن می‌گیری... یا شاید هم نمی‌گیری! شاید مثل سال‌های پیش غصه‌دار ریحانه‌ای و نگران کودکان کوبانی، سوریه و فلسطین. آن‌قدر از من دور شدی که نمی‌دانم باید تولدت را تبریک بگویم یا نه. همیشه دور بودی. مثل سال پیش؛ یادت هست؟ من روزهایی سراسر از صلح و آرامش و دوستی برایت آرزو کرده‌بودم و تو مثل همیشه، مثل آدم‌بزرگ‌ها، نخوانده، نداسته قضاوتم کردی: «تو این شرایط من خجالت می‌کشم حتی به تولدم فکر کنم.» من دوستت داشتم؛ از صمیم قلب برآورده شدن آرزوهایت را آرزو کرده بودم و تو به‌جای اینکه پشت میز، رو شازده کوچولو...ادامه مطلب
ما را در سایت شازده کوچولو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : thelittleprince89o بازدید : 24 تاريخ : جمعه 26 شهريور 1395 ساعت: 20:50

کوچه‌ای تنگ و تاریک و خلوت. تنها خودت هستی و خودت. خالی از هدف، بدون مقصد ادامه می‌دهی... با هر قدمی که برمی‌داری، پاهایت سست و سست‌تر می‌شوند. به کجا می‌روی؟! جسم نیمه‌جانت را به دنبال خود می‌کشی و همچنان پیش می‌روی؛ به سوی هیچ، شاید! زمان از میان تک درخت باران‌زده‌ی کوچه می‌گذرد ... هوووووو این‌بار تو می‌مانی و گام‌هایی که دیگر به دنبالت نمی‌آیند؛ فریاد می‌کشی، التماس می‌کنی، با مشت به دیوارها می‌کوبی؛استخوان‌های یخ‌زده‌ات تاب نمی‌آورند، خرد می‌شوند. می‌شکنی. روی زمین می‌افتی و با خود تکرار می‌کنی: "به کجا می‌روم؟!" هیچ پاسخی نیست، صد شازده کوچولو...ادامه مطلب
ما را در سایت شازده کوچولو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : thelittleprince89o بازدید : 10 تاريخ : جمعه 26 شهريور 1395 ساعت: 20:50

جای من اینجا نیست! دستم را بگیر و مرا با خود به سیاره‌ای دور ببر. بگذار بشوم همان «عزیز دل دور دوری» که می‌گفت! حتی عزیز دلش هم دیگر آن‌قدرها مهم نیست؛ فقط می‌خواهم دور باشم. دستم را بگیر. بیا دوتایی برویم. به کجا مهم نیست؛ ناکجا شاید یا حتی همان جایی که عرب سال‌ها است نـِی می‌اندازد. از ساقه های نی سایبانی می‌سازیم که بالای سرمان باشد ... اصلن کسی چه می‌داند؟! شاید آن‌جا باران بود و ابر بود و دریا بود ... می‌توانیم یک قایق کوچک بسازیم؛ قایقی تنها به اندازه‌ی من‌وتو ... مقصد مهم نیست؛ تو فقط دستم را بگیر. قایق را که به آب انداختیم دل سپرده‌ایم به موج‌ه شازده کوچولو...ادامه مطلب
ما را در سایت شازده کوچولو دنبال می کنید

برچسب : دستم را بگیر,دستم را بگیر خدا,دستم را بگیر عشقم,دستم را بگیر شعر,دستم را بگیر فرامرز اصلانی,دستم بگیر عبدالبهاء,دستم را بگير,خدایا دستم را بگیر,دستم را تو بگیر,دستم را محکم بگیر, نویسنده : thelittleprince89o بازدید : 61 تاريخ : جمعه 26 شهريور 1395 ساعت: 20:50

سال‌ها بعد از اینکه یک شهر را با همه‌ی آدم‌هایش، سالن‌های تئاتر، سینماها، کتاب‌فروشی‌ها و کافه‌هایش گذاشت و رفت، درست وقتی دخترکان گل‌فروش شهر از برگشتن‌‌اش ناامید شدند، برای دیدن او به طهران آمدم. شاید هم برای شهری که بدون اخترک چشم‌هایش دلتنگی را با تمام وجود حس می‌کرد. شهری که بدون او سیاه شده بود؛ هوایش، آدم‌هایش، روزهایش ... آمدم تا دلتنگ‌ترین دختر روی زمین باشم ولی جای خالی نبودنش را با نشستن در کافه‌های شهر پر کنم؛ «یک فنجان اسپرسو لطفن!» آمدم تا «جا نماند از قطارش آرزویم». آمدم تا بزرگ شوم؛ بزرگ به اندازه‌ای که یک شهر را با تمام وسعت شازده کوچولو...ادامه مطلب
ما را در سایت شازده کوچولو دنبال می کنید

برچسب : سقوط آزاد,سقوط آزاد بدون چتر,سقوط آزاد موج های آبی,سقوط آزاد از فضا,سقوط آزاد در فیزیک,سقوط آزاد به انگلیسی,سقوط آزاد اجسام,سقوط آزاد در تهران,سقوط آزاد از جو زمین,سقوط آزاد دهکده آبی پارس, نویسنده : thelittleprince89o بازدید : 4 تاريخ : جمعه 26 شهريور 1395 ساعت: 20:49

با دوچرخه از جلوش رد شدم، از همان کوچه‌های آشنا. اما انگار صدایش از رادیو گوشی میامد. واضح می‌شنیدمش وقتی فیلم «محمد رسول‌الله» مجید مجیدی را مسخره می‌کرد و هروقت شخصیت‌ها را با شکلک نشان می‌داد، همان اطراف نشسته بود، دور نمیشد، همیشه نزدیک بود ... و عجیب نبود! گاهی گوشه‌ی خیابان نشسته بود، گاهی روی دیوارهای سنگی پارک. هرچه جلوتر می‌رفتم اما چیزی از صدایش کم نمی‌شد، رد نمی‌شد، تمام نمی‌شد، بود ... پیش از این هم دیده بودمش، با همان موهای مجعدی که تا زیر شانه‌اش می‌رسد و همان کت مشکی کتانی بلند رنگ‌ورو رفته. بلند قامت است و لاغر اندام و همیشه حرف شازده کوچولو...ادامه مطلب
ما را در سایت شازده کوچولو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : thelittleprince89o بازدید : 12 تاريخ : جمعه 26 شهريور 1395 ساعت: 20:49

از وقتی دوباره سر و کله‌اش پیدا شد انقدر فکر و خیال ریخت توی سرم که درست خوابم نمی‌برد. نه اینکه نباشد یا رفته باشد، نه! هرچه که نباشد گل بداخلاق و کم‌حوصله و مغرور من است، اما ماندنی است! اینکه بعد از مدت‌ها بی‌هوا بیاید و غرولند کند و از بودنش مطمئنم کند، برایم عادی شده، اما این‌بار کمی با دفعات پیش متفاوت بود؛ هم اتفاقات پیش از آمدنش، هم نوع آمدنش؛ بداخلاق‌تر و کم‌حوصله‌تر از قبل، اما مغرور ... نه! نزدیک ظهر است، تنها و خواب‌آلود نشستم و مطالب چاپ شده در «پیام‌آور» را زیر و رو می‌کنم. گزارش‌ها، مقاله‌ها، مصاحبه‌ها و حتی پاسخ به خوانندگان! هرچ شازده کوچولو...ادامه مطلب
ما را در سایت شازده کوچولو دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : thelittleprince89o بازدید : 13 تاريخ : جمعه 26 شهريور 1395 ساعت: 20:49